عتبه و شیبه وقتی پیامبر را مشاهده کردند که زیر سایه درخت نشست، احساس قبیله ای آنها تحریک شد. و به غلام خود که عداس نام داشت و نصرانی و از اهل نینوا بود گفتند: کمی از این انگور را در طبق بگذار و نزد آن مرد ببر تا از آن بخورد.
عداس آن طبق را نزد پیامبر برد. وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله دست مبارک برد تا انگور بردارد، گفت: بسم الله؛ سپس شروع به خوردن کرد.
عداس نگاهی به چهره رسول خدا نمود و گفت: به خدا سوگند! این کلام را اهل این دیار نمی گویند.
رسول خدا صلی الله علیه و آله به او فرمود: ای عدا! تو از کدام شهری و دین تو چیست؟
عداس گفت: نصرانی هستم از اهل نینوا
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: از قریه مرد صالح، یونس بن متی؟
عداس گفت: یونس بن متی را از کجا میشناسی؟
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: او برادر من است. او پیامبر بود و من نیز پیامبرم.
عداس با شنیدن این سخن خم شد و به سر و دست و پاهای پیامبر بوسه زد.
یکی از فرزندان ربیعه به دیگری گفت: این مرد، غلام تو را دگرگون ساخت.
هنگامی که عداس به نزد عتبه و شیبه آمد به او گفتند: ای عداس! چرا سر، دست و پای این مرد را بوسیدی؟
عداس گفت: در روی زمین، کسی بهتر از او نیست، زیرا به چیزی خبر داد که جز پیامبر صلی الله علیه و آله، آن را نمی داند، به عداس گفتند: مبادا او تو را از دین و کیشت بازگرداند. دین تو بهتر از دین اوست. [۱]
———-
[۱]: بحار الانوار ج ۱۸ ص ۷۷